سیر تحولی و رشد
نظریه مولد درباره انرژیهای خاصاعصاب، هم در فیزیولوژی و هم برای روانشناسی در خور اهمیت است. چندین نفر از فیزیولوژیستهای اولیه خدمتهای قابل توجهی بهمطالعه درباره کارکردهای مغز کرده بودند. کار آنان به سبب کشف مناطق خاص مغز وتوسعه روشهای تحقیق که بعدها بطور گستردهای در روان شناسی فیزیولوژیکی بکار بستهشد. برای روان شناسی اهمیت دارد. مارشال هالیکیاز پیشروان پژهش دربارهرفتار بازتابیاز آزمایشات خود نتیجه گرفتکه سطوح مختلف رفتار به قسمتهای مختلف مغز و نظام عصبی وابسته است.
در نیمهقرن نوزدهم رویکردهای جدید آزمایشی مطرح شدند، تحت عناوین روش بالینی و تحریک برقی، روش بالینی توسطبروکاروی مردی که سالهانتوانسته بود بطور قابل فهمی صحبت کند، انجام گرفت و به این طریق بروکا توانستمنطقهای از مغز را که درتکلم نقش عمده داردشناسایی کند. با کاربرد روش تحریک مغزی نیز مناطقی از مغز شناسایی شدند که در احساسلذت ، تنفر ، گرسنگی و تشنگی و ... ، دخالت دارند. در ادامه این آزمایشات پژهشهاییدربارهنظام عصبی، چگونگی در طول نظام عصبی و ... ، انجام شد.
بطور کلی میتوان گفت بعد از تاثیر پژهشهای اولیه در شاخهفیزیولوژی چهار داشمند بطور مستقیم مسئول کاربردهای اولیه روش آزمایشی درباره ذهن وارتباط جسم و ذهن یعنی موضوع روان شناسی فیزیولوژیک بودند. هلمهولتز،وبر،فخنروونتپژهشهای هلمهوتنر درباره سرعت تکانه عصبی و پژوهشهایی دربارهبینایی،شنواییاز نظر روان شناسی در خور توجه است. هر چند هلمهولتنر به بعد روان شناختی آنها توجهی نداشت. بعدها اهمیت روان شناختیآزمایشات وی توسط کسان دیگری که آزمایشات او را در روان شناسی ادامه دادند شناختهشد.
یکی از دو خدمت عده وبر به روان شناسی فیزیولوژیک عبارت بود از تعیینآزمایش دقت تمییز دو نقطه پوست و دومین خدمت او تدوین نخستین قانون کمی روان شناسیفیزیولوژیک بود، که تحت عنوانکمترین تفاوتمحسوس (jnd) شناخته میشود. فخنر رابطهکمی بین ذهن و بدن را مطرح ساخت و بر اساس فرمولی که تعیین کرد، شدت واکنشهای ذهنیرا در مقابل واکنشهای بدنی اندازهگیری کرد. با تاسیس آزمایشگاه روان شناسی توسطویلهم و ونت به پایهگذاری روان شناسی اقدام کرد.
او در پیشگفتار جلد اولاصول روان شناسی فیزیولوژیکیخود چنیننوشت: کاری که در اینجا به همگان ارائه میدهم کوششی برای بوجود آوردن قلمرو نوینیاز علم است. بر این اساس مشاهده میشود که تاریخ روان شناسی فیزیولوژیک باتاریخ روان شناسیآغاز میشود.
رویکردهای مهم روانشناسی فیزیولوژیک
یکی از رویکردهای مهم در روان شناسی ،رویکرد « عصبی _ زیستی » (Neuro-Biological) یا « زیستشناختی » است. در این رویکردبسیاری از جنبههای عادی و غیرعادی رفتار انسان در فرایندهای زیستی جاری در جسم ویریشهیابی میشود. مطالعات به روشنی نشان دادهاند که رابطه نزدیکی بین تجربهها ورفتار فرد بافعالیتهای عصبی (Neuro System) وغدددرون ریز (Endocrine Sestem) وجود دارد. ارتباطپدیدههای بهنجارینظیر « بازتابهای شرطیو غیرشرطی ، عادات ، عواطف ، انگیزش و هیجان ، یادگیری و حافظه ،خوابو رویاو ... » وپدیدههای نابهنجار (Abnormal) نظیر« اسکیزوفرنی (Schizophrenia)، اختلالات رشدو ... » با فعالیتدستگاهعصبی و غدد درون ریز انکار ناپذیر است.
این چنین ارتباط و تاثیرگذاریتنگاتنگی بین « جسم و روان » یا « جسم و رفتار » خود شاهدی است بر اهمیت مطالعه وتحقیق در حوزه « مبانی فیزیولوژیک رفتار » این حوزه از روانشناسی به مطالعات این علم غنا و عمق میبخشد و به شناخت انسان از خودش وسعت میدهد.
رابطه جسم و روان (جسم و رفتار)
رابطه جسم و روان (جسم و رفتار) آن چناننزدیک است که روان را « مجموعه تجربه انسانی که تابع یک نظام عصبی است. » تعریف کردهاند. میتوان گفت هیچ موضوع روانی وجود ندارد که نتوان آنرا از دیدگاهفیزیولوژیک بررسی کرد. از طرف دیگر ، مرز مشخصی بینفیزیولوژی (جسم) وروان شناسی (روان) وجود ندارد. برای مثال ،وقتی بینایی را مطالعه میکنیم، در قلمرو « فیزیولوژی » هستیم، حال آنکهمطالعه « ادراک بینایی » جز روان شناسی است، ولی به درستی نمیدانیم مطالعه « حس بینایی » در کجا خاتمه پیدا میکند و مطالعه ادراک بینایی از کجا آغازمیشود.
در یک دید کلی میتوانیم بگوییم که تجزیه و تحلیل روانی رفتارهایمختلف در واقع دنباله تجزیه و تحلیلهای فیزیولوژیکی رفتار اعضا مختلف است، با یکحرکت مضاعف از روان شناسی به فیزیولوژی و از فیزیولوژی به روان شناسی.
نظریههای مربوط به رابطه جسم و روان
نظریه ارسطو
ارسطواعتقادداشت که جسم و روان دو جنبه متفاوت از یکجوهرهستند. جسم ماده این جوهر وروحصورت این جوهر است. او به استقلال جسم وروح از یکدیگر اعتقاد داشت.
نظریه دکارت
دکارتبه وجود دوجوهر مستقل اعتقاد داشت. یکی جوهر جسم و دیگری جوهر روح. از نظر او جسم و روح دوامر جداگانه هستند که هیچ یک بر دیگری تاثیر ندارد. نه علتهای روانی میتوانندمعلولهای جسمی بوجود آورند و نه علتهای جسمی قادر به ایجاد معلولهای روانی هستند.
نظریه لایپ نیتس
لایپ نیتس (Liebnitz) اعتقا داشت، روح و جسممستقل از یکدیگر هستند، اما در مسیرهای موازی حرکت میکنند. در واقع هر رویه روانیبه یک رویه جسمی مربوط میشود، ولی هیچ یک از آنها عامل تغییر دیگری نیست. ایندیدگاه بهنظریه توازی (Parllelisme Theory) معروفاست.
نظریه واتسون
واتسونبنیانگذاررفتارگرایی معتقد بود که آنچه را روح مینامیم، چیزی جز رفتار نیست و هنگامی که بدین واقعیتتوجه کنیم، میبینیم که روح و جسم در واقع یکماهیتدارند، زیرا رفتار شکلبخصوصی از فعالیت فیزیولوژیک (جسم) است. این دیدگاه بهنظریه هم ماهیتی (Identity Theary) معروفاست.
رشتههای مرتبط با روان شناسی فیزیولوژیک
با توجه به هدف اساسی روان شناسیفیزیولوژیک که رابطه بین جسم و روان و تعملاتی بین آن دو برقرار است میباشد. ارتباط این رشته با شاخههای مختلف روانشناشی وعلومزیستی روشن میشود. در حوزههای مختلف روان شناسی میتوان گفت با تمامی آنهاارتباط دارد، هر چند برخی روابط صورتی روشن و واضح دارند و روابطی مستقیم و تنگاتنگهستند.
در هر حال روان شناختی فیزیولوژیکی به دنبال پایههای فیزیولوژیکبرای مباحث مختلفی میگردد که در حوزههای مختلف روان شناسی مطرح هستند. مثلپایههای فیزیولوژیک براییادگیریو حافظه درروان شناسی یادگیری، پایههای فیزیولوژیکبرای بحثبلوغدرروان شناسی رشد، خشونت و پرخاشگری درروان شناسی اجتماعی،هیجانها در روان شناسی عمومی ،بیماریهای روانیدرروان شناسی بالینیو ... .
از سویدیگر این شاخه پیشرفت خود را مدیون یافتههایی است که علوم زیستی مطرح هستند. بینفیزیولوژی، علم پزشکی و درمانی ،فارماکولوژیروابط روشنی دیده میشود. بهعنوان مثال در شاخه علوم پزشکی وروانپزشکیآنچه به عنواندارو درمانیبرای درمان بیماریهای روانیمورد استفاده قرار می گیرد، تا حدودی مدیون یافتههای روان شناسی فیزیولوژیک است.
انواع حوزههای مطالعاتی در روان شناسی فیزیولوژیک
انواع حوزههایمطالعاتی (صرف نظر از روشهای تحقیق در آنها) در روان شناسی فیزیولوژیک را میتواندر چهار حوزهتحقیق درباره عملکرد دستگاه حسی (دریافتی) ،تحقیق درباره دستگاه حرکتی (پاسخ) ،تحقیق درباره فیزیولوژی کارکردهای روانی (نظریه فیزیولوژی یادگیری و حافظه ، هوش ، ...) وتحقیق درباره پدیدههای انگیزش و هیجانتقسیمبندی کرد.